مصاحبه جدید با محسن چاوشی + عکس
امسال او یکی از پرمشغله ترین سال های کاری اش را پشت سر گذاشت و البته بخش زیادی از این پرکاری مربوط به کارهایی می شود که برای سریال شهرزاد ساخت. شهرزاد برخلاف تجربه های نه چندان موفق سینمای خانگی در گذشته، به شدت مورد توجه قرار گرفت و همراه با آثار محسن چاوشی به یک بسته کامل فرهنگی برای دوشنبه های مردم ایران بدل شد.
دو ترانه دیگر از آثاری که چاووشی برای شهرزاد ساخته هم حتما تا امروز که این گفتگو را می خوانید، منتشر شده است. داستان «کجایی» اما داستان دیگری بود. ترانه ای که ظرف مدت کوتاهی زمزمه بسیاری از مردم شد.محسن چاووشی با «کجایی» نشان داد که همچنان نبض موسیقایی و عاطفی عموم مردم را خوب می شناسد و هر وقت اراده کند می تواند باز آن را به دست بگیرد و حتی کسانی که آنچنان علاقه ای به او ندارند را هم مجبور به شنیدن کند.
او همچنان کم حرف، کم رفت و آمد و بی توجه به حواشی است و گوشه ای در استودیوی شخصی اش به دور از هیابانگ ها و حواشی که اطرافش ایجاد می شود، کارش را انجام می دهد اما این به معنی بی خبری اش از اخبار و رویدادهای جامعه نیست. «فلاش» تک آهنگ دیگری بود که او مستقل از شهرزاد منتشر کرد؛ با شعری از حضرت مولانا، «امیر بی گزند» آلبوم جدید محسن چاووشی است که این روزها در مرحله نهایی انتشار است.
در ابتدای کارتان نسخه دیگری از کارهای آلبوم «نفرین» بیرون آمد که اسم و رسم چاووشی و دست اندرکاران آلبوم اول ترانه گفته می شد…
– بله دقیقا. به من مجوز نمی دادند و طبیعتا نمی توانستم کارم را با شناسنامه منتشر کنم. پس تصمیم گرفتم برای این که ثابت کنم این ترانه ها را من ساخته و خوانده ام این کار را انجام بدهم. بعد از من هم این کار باب شد که خواننده ها آهنگساز، خواننده و تنظیم کننده را اول ترانه می گفتند به خاطر اینکه دیگر کسی کار کس دیگر را به اسم خودش منتشر نکند.
خلاصه این هم از اینجا مد شد. فقط می خواستم بگویم اینها کارهای من هستند. مثل بچه هایم بودند، برایشان زحمت کشیدم و وقت پایشان صرف کرده بودم. البته این را هم بگویم که با این که ممکن است مردم این کارها را دوست داشته باشند اما به نظر خودم کارهای خوبی نبودند. با این حال محصول زندگی من بودند. یک ریمیکس درست کردم به عنوان آلبوم دوم که اسم خودم را هم اولش گفتم که بگویم قبلی هم مال من بود. فقط برای اینکه خودم را ثابت کنم. بیرون آمد و باز هم لج و لجباری و رفت و آمد به ارشاد و …
آلبوم دوم را همان استودیوی احمدوند ضبط کردید؟
– با «رضا فوادیان» آشنا شدم. رضا کیبوردش را به من داد و بعضی وقت ها می رفتم استودیوی احمدوند و چیزهایی ضبط می کردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم توی حیاط خانه رضا یک استودیوی خانگی و خیلی خیلی کوچک درست کنیم. سقفش را با چوب و برزنت ساختیم که باران روی سرمان نریزد و یکی هم مسئول این بود که برود آب هایی که روی سقف جمع شده بود را خالی کند و خلاصه داستان هایی داشت برای خودش که یادم بیاید می گویم.
باز هم رفتیم دنبال مجوز و باز هم به در بسته خوردیم. پیش احمدوند که می رفتم گاهی محسن یگانه هم می آمد آنجا کار ضبط می کرد اما در واقع ورود و خروج مان به استودیوی احمدوند طوری بود که به هم نمی خوردیم و همدیگر را نمی دیدیم. من آن موقع معروف شده بودم و نفرین بیرون آمده بود. یگانه به احمدوند گفته بود اگر ممکن است به چاووشی بگو که با هم ترانه ای بخوانیم. من یک تراک وسط کارش خواندم در حالی که او را ندیده بودم. بعد که منتشر و معروف شد تازه محسن یگانه را دیدم و «نشکن دلمو» را با هم خوانیدم و همان کارهایی که در آن آلبوم بیرون آمد و پخش شد دست مردم.
اینها را خودتان پخش کردید؟
– تقریبا بله. ناامید شده بودیم و گفتیم حداقل کاری که می توانیم انجام بدهیم همین است که صدایمان را به مخاطب مان برسانیم شاید به همین واسطه، اتفاقی بیفتد.
چرا مردم کمتر از خواننده های دیگر زیرزمینی آن زمان؛ از شما تصویری می دیدند؟
– خب من آن زمان مجاز نبودم. عکس هایی از من در محیط اینترنت وجود داشت اما اینترنت و … به شکل امروزی همه گیر و قوی و در دسترس نبود. یکسری عکس های شخصی از من منتشر شد که واقعا به خواست و علاقه من نبود.
غیر از موسیقی چه می کردید؟ در واقع امرار معاش از کجا بود؟
– هیچ جا. وضع مالی خوبی نداشتم. چند وقت کوتاهی که در استودیوی رضا فوادیان کار کردیم، همسایه ها شکایت کردند. حیاط مشترک با همسایه ها بود و به خاطر این طور چیزها رفتند شکایت کردند و شهرداری هم آمد و استودیو را خراب کرد. استودیوی توی خیابان سرباز در میدان سپاه بود و بعد از اینکه استودیو را خراب کردند، وسایل پیش رضا ماند.
در واقع قرار بود که من توی این استودیو روی آلبوم بعدی کار کنم. خواهر رضا سرمایه گذار کار بود و حدود ۴ میلیون بابت این استودیو هزینه کرد. البته من قبل تر با آنها شرط کرده بودم که اگر آلبومم باز مجوز نگرفت شما هم مثل آن دوستان نروید و شکایت کنید. در نهایت آنجا هم داستانش اینطور شد و شهرداری زد خرد و خاکشیرش کرد. باز هم خودم ماندم و خودم بدون اینکه چیزی داشته باشم. دومین آلبوم هم به بن بست خورد.
با بقیه بچه های تیمی که بعدها با آنها همکاری کردید چطور آشنا شدید؟
– با کسی مثل «امیر ارجینی» به واسطه حسین صفا آشنا شدم. دوست صمیمی حسین بود. یک روز حسین گفت من یک دوست شاعر دارم که خوب می نویسد. خلاصه با امیر آشنا شدم و با هم یکسری اتودها زدیم که توی استودیوی رضا فوادی به دنیا آمدند. از بس استودیوی رضا کوچک بود که خودمان اسمش را گذاشته بودیم: «استودیو گلابی».
از آنجا که بیرون آمدم در حین حیران گردی ها و چه نم چه کنم هایم با پسری آشنا شدم به نام «عابد بسطامی». عابد از شخصی به اسم «عظیمی» حرف زد و گفت چند آلبوم منتشر کرده و در لاله زار هم هستند و گفته که بیاید با ما قرارداد بنویسد تا من مجوز کارش را بگیرم و این جور حرف ها و در نهایت خواست من را با آنها آشنا کنم. با این آقای عظیمی هم حرف زدیم و گفت مجوز می گیرم که در نهایت نتوانست.
قراردادها به چه شکل و شرایطی بود؟
– اینطور بود که امکانات در اختیارم می گذاشتند و اگر مجوز گرفت که فبه المراد، اگر نگرفت هم که هیچ.
پولی بابت پیش قرارداد می گرفتید؟
– نه اصلا. آن زمان حتی ساز هم نداشتم. کیبوردی داشتم که آن را هم از من گرفتند. همان آلبومی که در استودیو فوادیان ضبط کردیم را داشتم و همان را برای مجوز فرستادیم که باز هم مجوز نگرفت. یک روز عابد بسطامی گفت با یک نفر قرار دارم، بیا با هم برویم. عابد گرافیست بود و اینطور کارها را انجام می داد. به خواست عابد رفتیم جایی که قرار داشت و وارد که شدم دیدم استودیوست.
«استودیو آفاق» که مدیرش آقای امیرحسین شریفی تهیه کننده سینما و تلویزیون بود. پسر آقای شریفی، شاهرخ استودیوی کوچکی در یک یاز اتاق ها درست کرده بود و کار می کرد. اگر اشتباه نکنم عابد من را به آنها معرفی کرد و آنها هم من را می شناختند.
آن موقع آلبوم خودکشی ممنوع هم منتشر شده بود و خیلی همه گیر شده بود. شاهرخ شریفی خیلی تحویلم گرفت و گفت بیا اینجا کار کن و بمان و از وسیله ها استفاده کن. تقریبا همه چیز هم بود. یک روز آنجا بودم که «شهاب اکبری» در در آمد و با هم آشنا شدیم و به من گفت: «من کارهایت را دوست دارم و دوست دارم بی هیچ چشمداشت مالی با تو همکاری کنم و برایت کار تنظیم کنم.» با هم دوست شدیم.
شهاب خیلی پسر خوبی بود و هست. خلاصه آلبوم «متاسفم» را شروع کردیم. استودیو آفاق که میدان کتابی بود به پاتوق و پایگاه ما تبدیل شده بود و اتفاقات خیلی جالبی آنجا می افتاد. شبانه روز مشغول تولید و ضبط «متاسفم» بودم و یکی از کارهایی که آنجا به دنیا آمد هم «سنتوری» بود. در واقع «متاسفم» در حال شکل گیری بود که «سنتوری» را کار کردم. اینها گل کاری های آن زمان من بودند و مهرجویی هم همان موقع آمد سراغ من.
این اتفاقات مربوط به چه سالی بود؟
– سال ۸۶-۸۵ بود. به شهاب گفتم من نه مجوز دارم نه پولی که بتوانم سرمایه کارم کنم اما دوست دارم کیفیت و تنظیم های کارم بهتر باشد. شهاب گفت: «اصلا چشمداشت مالی به این موضوع ندارم. همین که بشود با هم همکاری کنیم خیلی هم عالی است.» خلاصه ۹ ماه شبانه روز استودیو بودیم. پولی در نمی آوردم آن زمان اما اینقدری داشتم که بتوانم از پس خودم بربیایم.
برای بعضی ها تک و توک موزیک می ساختم و پولی بابتش می گرفتم، البته قیمت ها مثل امروز نبود. شبانه روز با شهاب توی استودیو آفاق بودیم، طوری که گاهی وقت ها هفته ای یک بار می رفتم خانه سری می زدم. مدام در حال کار بودیم و بعضی وقت ها شهاب وقت می کرد با نامزدش برود بیرون تفریح و میهمانی های فامیلی و دوباره شب برمی گشت استودیو.
من از شهاب خیلی چیزها یاد گرفتم. چیزهایی که دیگران خیلی سخت به آدم یاد می دهند چون یاد گرفتن کسی مثل من مساوی بود با کم درآمد شدن دیگران. شهاب قبل از اینکه تنظیم کننده شود استودیو رولند را داشت. همان اول که تنظیم های شهاب را شنیدیم خوشم آمد. کارهای تر و تمیز و خوبی بودند و اینطوری در واقع همکاری ما با هم شروع شد. البته بعد به شهاب گفتم که ژانر من با این موسیقی که تو تنظیم می کنی فرق دارد و باید یک طور دیگری تنظیم کنی.
خیلی با هم فکر کردیم که چطور کار کنیم یا از چه صداهایی بهره ببریم. رفت و آمد بچه هایی مثل حسین و امیر هم به استودیو شروع شد و خلاصه همه با هم فک رمی کردیم که چطور باید دنیاهامان را بیشتر از گذشته به هم نزدیک کنیم و این دنیا را در بحث تنظیم برای فواد هم باز کردیم و او هم کم کم با فضای کارها آشنا شد. برای شهاب هم این شعرها و ژانرهای موسیقی که ما کار می کردیم جذابیت داشت. به همین خاطر خیلی زود با آن اخت شد.
بعدها از خود شهاب شنیدم از وقتی این کارها را با هم انجام داده ایم سلیقه ام عوض شده و دیگر نمی توانم هر کاری را تنظیم کنم. در این ۹ ماه خیلی اتفاقات زیادی افتاد و جو خیلی جالبی در آن استودیو وجود داشت. هر اتفاقی که فکرش را بکنید در این مدت افتاد. از خنده تا گریه. حرف و مشورت و موسیقی و هر چیزی که فکرش را بکنید.
اگر اشتباه نکنم ترانه معروف آ« زمان شما یعنی «من کم تحمل ام» هم در همین زمان ها منتشر شد، درست است؟
– دقیقا. اتفاق خوب یادم می آید که موقع ضبط آهنگ «من کم تحمل ام» فقط من و شهاب توی استودیو بودیم. همیشه استودیو شلوغ بود و بچه ها آنجا بودند. منتظر می شدیم که بچه ها بروند تا استودیو خلوت شود و بتوانیم کار ضبط کنیم. به همین خاطر اصولا ضبط ها را آخر شب انجام می دادیم. شهاب خیلی آدم تودار و درونگرایی است و خیلی سخت می شود از درونش باخبر شد. برعکس من، خیلی سخت گریه می کند. من هر وقت دلم بخواهد می زنم زیر گریه و اصلا مهم نیست کجا و یا در چه موقعیتی هستم. می زنم زیر گریه.
شهاب راحت می خندید اما خیلی سخت گریه می کرد و همیشه حسش را کنترل می کرد. یادم می آید آن شب حال خوبی نداشتم و اینقدر حالم عجیب و غریب بود که نمی توانم تعریفش کنم. شهاب اتودهای اولیه موزیک را زده و آماده کرده بود تا من بخوانم و بعد تنظیمش کند. همیشه وقتی شهاب صدا می گرفت، چند خط می خواندم تا دستش باز باشد و بهترین وکال را انتخاب کنم. اما «کم تحمل ام» را فقط یک بار خواندم و از استودیو آمدم بیرون. دیدم شهاب نشسته پشت میز و سرش را گذاشته روی میز. گفتم «شهاب چطور بود؟» سرش را بلند کرد، دیدم دارد گریه می کند. این اولین بار بود که گریه شهاب را می دیدم.
چرا حال خوبی نداشتید؟
– بالاخره باید شرایط آن زمانم را در نظر بگیرید. از آنچه در گذشته بر من گذشته بود تا همان روزها. اینقدر اینها در من تلنبار شده بود که واقعا به مرز انفجار رسیده بودم. همه درها رو به رویم بسته شده بود و به هر دری که می زدم بتوانم کاری انجام بدهم و زندگی ام را عوض کنم، اما نمی شد. فقط می دانستم که باید کار کنم و بخوانم. البته راهی جز این هم نداشتم و فقط امیدوار بودم که بالاخره یک روز اتفاق خوبی می افتد و روزنه ای باز می شود. کاملا حس می کردم و مطمئن بودم که اوضاع هیچ وقت در این شرایط باقی نمی ماند.
از طرف دیگر هم خوشحال بودم که مردم با کارهایم ارتباط برقرار کرده اند. مسیج ها و کامنت های زیادی به دستم می رسید. روزنامه ها درباره ام می نوشتند یا در اینترنت که تازه راه افتاده بود از من خبر و مطلب و … می گذاشتند و من همه آنها را می دیدم و انرژی می گرفتم. امروز هم همینطورم. خودم را از وقایع اطرافم منفک نمی دانم.
چه اخباری که مربوط وبه من و حوزه موسیقی است، چه اخبار دیگر را. خیلی ها فکر می کنند در خلوت بودن یعنی بی خبر بودن از همه جا و همه کس. در صورتی که اصلا اینطور نیست. خلاصه آن زمان هم نظرات مردم را می خواندم و ایمیلی داشتم که خیلی ها از آن طریق برایم نامه می فرستادند و من هم تک تک شان را می خواندم.
«کم تحمل ام» خیلی مد شده بود. چرا اینقدر عاشقانه ها سیاه بودند؟
هنوز هم هستند؛ مثل ترانه هایی که در شهرزاد می خوانید. این گرایش ترفندی برای به دست آوردن بازار بود؟ البته آن زمان بازار هم موضوع آنچنان حرفه ای و مهمی نبود، حداقل به اندازه امروز…- نه ابدا به خاطر بازار نبود چون خواننده مجازی نبودم که بخواهم به فروش رسمی کارهایم فکر کنم. مثلا ترانه «سه شنبه ها» عاشقانه حسین صفا بود، نه من.
یعنی چنین تجربه ای در زندگی ام نداشتم اما ارتباط زیادی با این شعر برقرار کردم و دیگر مهم نبود که سه شنبه اتفاق خاصی برای من افتاده یا نه. مهم این بود که این ترانه به حس و هوای من و حسین نزدیک بود. خیلی دوستش داشتم. هیچ دروغ و ادایی پشت این کارها نبود و هنوز هم نیست. من از حال و هوا و زندگی خودم می خوانم. آنچه بین همه ما مشترک است یک نوع زندگی است که همین زندگی باعث یک علاقه و وجه اشتراک بین آدم ها می شود.
ماجرای عشقی هم داشتید؟
– نه. من ماجرای عشقی خاصی نداشتم اما همیشه آماده عاشق شدن بودم ولی اینکه خیلی ها می گویند فلانی زخم خورده از عشق بوده یا حتما کسی بلای عاطفی سرش آورده که اینطور غمگین و پرسوز می خواند؛ اصلا صحت ندارد. معشوقه ای وجود نداشت و من اگر می خواندم اتفاقا درباره فقدان این معشوقه بود. معشوقی که خیالی بود یا … اما خب به هر حال گهگاهی هم ارتباط های زودگذری شکل می گرفت ولی اصلا اینطوری نبودند که بخواهد تاثیر مستقیمی روی من داشته باشند یا من برای کس خاصی اینها را خوانده باشم.
ملودی ها چطور شکل می گرفتند؟ مثلا همین «کم تحمل ام» یا «به تو گفتم یا نگفتم»…
– یک سری چیزهاست که نمی توانم آنها را در قالب کلمه بریزم و به شما بگویم. دوست دارم ولی واقعا نمی توانم کلمه ای برایش پیدا کنم. الان که فکر می کنم می بینم شاید یکی از دلایلش همان است که چند جای دیگر این گفتگو هم گفتم. من کلا آدم غمگینی هستم. هر طوری که فکرش را می کنم می بینم آدمی مثل من طور دیگری نمی توانست بخواند. نمی توانستم با شکل و جنس دیگری عقده هایم را خالی کنم. عقده هایم را در این عاشقانه ها خالی می کردم. حتما قبل از من هم خواننده ها و موزیسین هایی بوده اند که بیشتر موزیک های آرام و غمگین می خوانده اند اما شاید فرق من با آنها «حس» من بود.
غم یا بهتر بگویم اندوهی که آن زمان در من وجود داشت را سر این ترانه ها خالی می کردم و اینطور تخلیه می شدم. اما در کنار اینها موسیقی و ذات موسیقی هم برایم بسیار مهم بود. اینطور نبود که نسبت به کارم کم اطلاع باشم. نه من می دانستم دقیقا در چه مسیری حرکت می کنم. حتی اگر انتخاب این مسیر ناخودآگاه بود. با این حال سعی می کردم که دانشم را هم در حوزه موسیقی و شعر و ادبیات بالاتر ببرم. واقعا هنوز هم حریصانه در حال یادگیری بهتر و بیشتر کردن اندوخته هایم هستم.
«به تو گفتم یا نگفتم» ترانه خودش ما بود؟
– بله. این ترانه هم داستان جالبی دارد. اواخر آلبوم متاسفم بودم که یک روز نشسته بودم و برای خودم همینطوری چیزهایی می نوشتم. به نظر خودم شعر نبود اما یک لحظه به خودم آمدم دیدم انگار نوشتم و تمامش کردم. خلاصه تمام که شد گذاشتم روبرویم و به صورت اتود خواندمش. شهاب استودیو نبود. وقتی آمد کار را شنید، گفت «خیلی خوب است. بیا همین را کار کنیم.»
من خیلی موافق نبودم به این دلیل که شعرش آنچنان شعر اسلوب دار و قرصی نبود. شهاب اما می گفت حال خوبی دارد. خلاصه این شد که ترانه را با همان ملودی خواندم و شهاب توی استودیو تنظیمش کرد. محسن یگانه هم آمد استودیو و کار را شنید و خیلی خوشش آمد و خواست که این ترانه را با من هم خوانی کند. من هم خیلی راحت چون دیدم دوست دارد این ترانه را بخواند قبول کردم و با هم خواندیم…
کارهای این مدلی و به قول معروف زیرزمینی چطور پخش می شد؟
– طبقه بالای میلاد نور یک نفر بود که کارش همین بود. یعنی سی دی تکثیر می کرد و می داد دست مردم و خلاصه از این طریق کارها پخش می شدند. یادم می آید که همین فروشنده چندتایی از آلبوم ها را با طرح جلد کاور زد و به ما هدیه داد.
باز هم عکسی از شما برخلاف خواننده های دیگر منتشر نمی شد، چرا؟
– واقعا زیاد دنبال این چیزها نبودم. نمی دانم دلیلش واقعات چه بود. از من روی اینترنت و … عکس هایی بود ولی به قول شما شاید نه به اندازه خواننده ها و موزیسین های دیگر. بیشتر دوست داشتم روی موزیکم تمرکز کنم. یعنیی دوست داشتم در وهله اول مردم موزیکم را گوش بدهند تا اینکه بیایم مدام از خودم عکس منتشر کنم و با عکس هایم خودم را معرفی کنم تا به اصطلاح چهره ام مشهور شود. آلبوم من هم که مجاز نبود و نمی شد رویش عکس و جزییات منتشر کرد.
برای جلد همین آلبوم هم «عابد بسطامی» طرح زد و داد چاپ کردند و با لیبل منتشر شد. بعضی روزها بچه ها می رفتند تا خبری از وضع آلبوم بگیرند و خوشحال برمی گشتند و می گفتند خیلی گرفته و مدام در حال تکثیر و پخش است و من هم خوشحال می شدم چون کارها دلی بود و پول وسط نبود. هر کاری که دوشت داشتیم و در خلوت جمعی مان شکل می گرفت انجام می دادیم.
مثلا بعضی شعرها را با دکلمه شاعر ضبط می کردیم که بیت هایی از شعر را با صدای خودش آخر ترانه می خواند. خلاصه اینطور کارها، بستگی داشت که حال و هوا و فضای استودیو و کار چه باشد اما تقریبا همه اتفاقاتی که می افتد بی برنامه و بر آمده از ناخودآگاه جمعی مان بود. دوست داشتیم همه با هم خوشحال شویم و هر کس یک گوشه کار را می گرفت. شاید یکی از دلایل موفقیت آلبوم هم همین بود که همه بچه ها دلی کار کردند.
قضیه آلبوم «لنگه کفش» چه بود؟
– اصلا آلبوم مشخصی به اسم «لنگه کفش» وجود ندارد. بعضی کارها بود که من قبلا اتود زده بودم و گذاشته بودم کنار که سر فرصت تکمیل شان کنم. این کارها روی یک سی دی و دست یکی از دوستان بود که متاسفانه پخش شد. آلبومی به اسم لنگه کفش وجود نداشت. دوست عزیزی اینها را منتشر کرد و خودش هم اسمش را گذاشت لنگه کفش. کارها هم که متاسفانه اتود اولیه بود. همه ترانه ها با هم به صورت آلبوم بیرون نیامد بلکه تک تک منتشر شدند. این ترانه ها را بعد از آلبوم خودکشی ممنوع خوانده بودم.
خدمت سربازی که تمام شد، این گروه شکل گرفت، درست است؟
– بله. سال ۸۳ که سربازی ام تمام شد دوره تازه ای از زندگی من شروع شد. آن وقت ها بیشتر با شهاب اکبری و حسین صفا و امیر ارجینی بودم. البته حسین و امیر را کمتر از شهاب می دیدم چون من و شهاب همانطور که گفتم به صورت شبانه روزی با هم توی استودیو بودیم؛ ولی به هر صورت دورا دور با حسین در تماس بودم و هر چی می نوشت برایم می فرستاد یا می آمد استودیو سر می زد و موزیک ها را گوش می داد. رابطه من با حسین صفا رابطه خیلی خاص و عزیزی است. همیشه همینطور بوده.
آن زمان خانواده در چه شرایطی بودند؟ چه می کردند با زندگی و چه می کردند با شما؟
– شرایط شان بد نبود. پدر و مادرم همین که می توانستند وضعیت من را تحمل کنند و به رویم نیاورند واقعا کمک بزرگی برایم محسوب می شد. هیچ وقت به من نگفتند که تو کار نمی کنی و درآمد نداری و از این حرف ها. خیلی هم به من کمک کردند. حتی با این که سنم زیاد بود، هنوز به من پول تو جیبی می دادند و پدرم نمی گذاشت دستم خالی بماند. من هم سعی می کردم این اواخری که برایتان تعریف کردم استودیو آفاق بودیم، کمتر بروم خانه. کمتر می رفتم و با خودم می گفتم حالا که نمی توانم کمکی به آنها کنم حداقل سربارشان هم نباشم.
وقتی کار «متاسفم» پخش شد، چقدر طول کشید تا شنیده شود؟
– خیلی خیلی سریع. برای خود من هم عجیب بود. با این که آن زمان اینترنت به سرعت امروزی نبود و کار هم اورجینال نبود که تهیه کننده حرفه ای پشت آن باشد اما ظرف ۴۸ ساعت در کل ایران پخش شد و شنیده می شد. مردم خودشان کپی می کردند و دست به دست می شد. من از «متاسفم» خیلی راضی بودم.
کم مصاحبه هم بودید، از همان انگشت شمار گفتگوی چند خطی هم بوی ادعایی به مشام نمی رسید. آرام بودید برخلاف جنس موسیقی که داشتید…
– مگر الان مدعی چیزی هستم؟ کسی دنبال این جریانات می رود که شغلش این است. یعنی خواننده است و می خواهد مدام خودش را پرزنت کند، کنسرت بگذارد و … که در نهایت دیده شود. همان اول هم به شما گفتم؛ من فقط و فقط برای اینکه خودم را خالی کنم موسیقی ساختم و خواندم.
امکانش را به صورت کامل داشتید و دارید. می توانستید یک سوپراستار به تمام معنی باشید که مردم هر جا شما را ببینند دورتان را بگیرند و امضا و … خیلی راحت می توانستید مثل خیلی ها آدم مشهوری شوید که مردم چهره تان را حتی بیشتر از اسم تان بشناسند.
– سوپراستار بشوم که در نهایت چه اتفاقی بیفتد؟ فروتنی هم نمی کنم و شما می دانی که از این اخلاق ها ندارم. خیلی صادقانه حرف می زنم. می خواهم بپرسم که این شهرت بیش از حد و به قول شما سوپراستار شدن به چه درد می خورد؟ با آن می توانستم چه کاری انجام بدهم؟
ما ایرانی ها همیشه عاشق چیزهایی هستیم که در دسترس نباشند. در واقع دوز مصرف گرایی مان در تمامی زمینه ها کمی بیش از حد معمول بالاست. می خواهیم همه چیز را خیلی سریع مصرف کنیم و شاید به همان سرعت هم کنارش بگذاریم. این رویه شما، یک سیاست حرفه ای برای مقابله با این مسئله بود؟
– نه. اصلا سیاستی در کار نبود. باورم این بود که وقتی پول وارد شود کار حس و هنر و همه چیز از بین می رود. من اینقدر درآمد نداشتم که بخواهم عوض شوم و دغدغه هایم را فراموش کنم. امروز هم به هیچ عنوان خودم را بنده پول و شهرت و این چیزها نمی کنم. به مرور اتفاقاتی پیش آمد و شرایطی رقم خورد که باعث تنهایی و به نوعی گوشه گیری ام از این نوع ماجراها شد.
البته همیشه اینطور بودم. یعنی شخصیت و اخلاقم این بود. اهل مهمانی و اینطور چیزها هم نبودم. هنوز هم نیستم. بروم که چه بشود؟ چند دوست و همکار محدود داشتم که بیشتر وقتم را با آنها می گذراندم. هنوز هم همینطورم. این بودن هم نهایت صرف موزیک ساختن و شعر خواندن و این چیزها می شد. نمی خواستم هیچ چیز دیگری وقتم را بگیرد و کار عبث انجام بدهم.
یعنی شهرت ناگهانی که درباره اش حرف زدیم هم باعث نشد که فضای تان عوض شود و سرخوشانه بپرید وسط خوشبختی و عالم شهرت؟
– این شهرت ناگهانی خیلی سریع برایم تمام شد. شاید نهایتا شش ماه برایم جذابیت داشت. سریع برایم ریخت. نمی دانم چرا.
برگردیم به سال های گذشته… اولین کیبورد را کی خریدید؟
– همیشه دوست داشتم یک کیبورد خوب داشته باشم. بعد از آن کیبوردی که دوستان هم محلی ام از من پس گرفتند، روز به روز کیبوردهای جدیدتری به بازار می آمد. یک سیستم جدیدی بعدتر آمد به اسم VCD که همان کابلی بود که مشهد در به در دنبالش می گشتم. امروز بیشتر از VCD استفاده می کنم. سیستمی که فقط دیتا انتقال می دهد و نه صدا. زمانی که به شرایط مطلوب رسیدم کیبورد و اینها از مد افتاده بود.
اولین بار کی ذوق کردید؟ ذوق به معنی واقعی.
– اولین باری که خیلی ذوق کردم… اصلا ذوق نکردم. هیچ چیز ذوق زده ام نمی کند.
اولین بار که خانواده صدای تان را در قالب یک آلبوم موسیقی شنیدند چه اتفاقی افتاد؟ برخورد خانواده چطور بود؟
– یادم نیست که چه گفتند چون اوایل فقط توی خانه کار می کردم و طبیعتا فقط مادرم توی خانه بود و می شنید که موزیک می سازم و تمام آهنگ هایی که بعدها به عنوان آلبوم منتشر شد را مادرم از قبل شنیده بود. وقتی آلبوم اولم پخش شد، مادرم رفته بود پیش برادرهایم بلژیک. هم مهرداد وهم فرهاد بلژیک هستند. مادرم از خانه مهرداد رفته بود به فرهاد سری بزند که فرهاد آلبوم را دانلودمی کند و برای مادرم می گذارد و اینطور که مادرم می گوید، فرهاد اولین بار صدای من را با همان ترانه «نفرین» می شنود و گریه می کند. چند روز بعد که با فرهاد صحبت می کردم می گفت: «این خیلی قشنگه. اصلا باورم نمی شه که تو این کار رو کردی» و کلی تشویقم کرد.
خواهرهایم هم به هر صورت کارهایم را می شنیدند. رابطه چندانی با خانواده ام نداشتم. یعنی خیلی دم دست شان نبودم. مدام دنبال کارهای خودم بودم و آنها هم از طریق اینترنت متوجه شدند که معروف شده ام. مادرم خیلی خوشحال بود از این قضیه، پدرم هم همینطور؛ اما به هر صورت مرد است و سعی می کرد خوشحالی اش را به روی خودش نیاورد اما حالا از این که توی فامیل و همسایه و آدم ها از من حرف می زنند افتخار می کند. خیال شان بالاخره از من راحت شد که راهم را پیدا کرده ام. همیشه به خاطر وضع درس و شکل زندگی ام نگران بودند و حالا خیال شان راحت است.
فکر می کنید چقدر موضوعی به اسم «شانس تاریخی» به مطرح شدن محسن چاووشی کمک کرد؟
– نمی دانم واقعا. همانطور که گفتم فکر می کنم بعضی آدم ها انتخاب می شوند و بعد بستگی به خودشان دارد که چطور در مسیر آن انتخاب قدم بردارند و از شرایط استفاده کنند. این آدم ها وظیفه دارند که یکسری کارها را انجام بدهند و یکسری پیغام ها را برسانند. مهم این انتخاب شدن است و من هم فکر می کنم انتخاب شدم.
آن زمان پیشنهاد خاص و وسوسه کننده ای نداشتید؟
– چرا خیلی زیاد. به هر صورت کنسرت خیلی درآمدزاست و بیشتر پیشنهادهایی که داشتم پیرامون همین مسئله کنسرت بود. پیشنهادهای سینمایی هم داشتم.درباره کنسرت هم حرف می زنیم به وقتش، اما سوالی که دوست دارم بپرسم این است که اخلاق و منش محسن چاوشی از آن زمان که نام و نشانی نداشت، تا وقتی به نام و نشان رسید چقدر تغییر کرده؟ در خلوت حداقل به این تغییر فکر کرده اید؟
– این را باید دیگران بگویند. من نمی توانم جواب بدهم ولی به هر صورت طبیعی است که آدم ها در طول زندگی تغییر می کنند. آدم ها در مقاطع مختلف زندگی یکسری چیزها متوجه می شوند، رشد می کنند و رو به جلو حرکت می کنند. بعضی ها هم رو به عقب حرکت می کنند و اسیر پس روی می شوند یا حداقل هیچ تغییری نمی کنند و درجا می زنند.
مطمئنا من درجا نزدم. احساس می کنم همچنان در حال فهمیدن مفاهیم و مسائل دیگری هستم و هنوز هم فکر می کنم باید یک چیزهایی را تغییر بدهم. درگیری هایی که امروز با خودم دارم این است که سوال هایم بیشتر شده و جوابی برای این سوال ها ندارم و مدام می گردم. خیلی با خودم درگیر شده ام و این کمی بیشتر از همیشه تنهاترم کرده است.
«متاسفم» هم سرانجام به مجوز نرسید و سنتوری هم کاری از پیش نبرد و یک سال بعد خبرهایی منتشر شد که مجوز انتشار آلبوم محسن چاووشی صادر شد. چه اتفاقی از آلبوم «متاسفم» تا مجوز «یه شاخه نیلوفر» افتاد؟
– بعد از اینکه ارشاد آب پاکی را بابت مجوز «متاسفم» روی دست مان ریخت دیگر پیگیری نکردیم. یکسری از تهیه کننده ها خودشان پیگیری می کردند و گاهی هم به من پیغام می دانند که کاری برای ارائه دارید یا نه. طبیعتا من هم بدون توقف در حال ساختن کارهای جدیدم بودم و یک لحظه هم بیکار نمی نشستم. پیشنهاد همکاری می دادند و می گفتند اگر برایت مجوز بگیریم حاضری با ما قرارداد ببندی؟ من هم می گفتم چرا که نه. همه اینها می رفتند دنبال مجوز و البته ناامید برمی گشتند.
همچنان استودیو آفاق بودید؟
– نه. از استودیو آفاق بیرون آمدیم. مدیر استودیو دیگر مطمئن شده بود که ما مجوز نمی گیریم و با زبان بی زبانی به ما نشان داد که باید از آنجا برویم و خودم هم با توجه به فضایی که از این بابت آنجا حاکم شده بود حس کردم جای من دیگر آنجا نیست. شاید لطف آغازین آنها هم به این دلیل بود که فکر می کردند در نهایت منفعتی از کارم نصیب آنها می شود که این اتفاق هم نیفتاد. خلاصه از آنجا بیرون آمدم. آخرین کارهایی که آنجا ضبط کردیم «سنتوری» بود که پخش شد و «متاسفم» و سه چهار ترانه دیگر.
دوستی داشتم به اسم «شهاب رمضان» که آن زمان آهنگساز و تنظیم کننده بود. شهاب به من گفت چه کار می خواهی کنی؟ گفتم وضعیت استودیو آفاق و فضایش برایم مناسب نیست و حس می کنم تا اتفاق بدی بین مان نیفتاده، بیرون بیایم بهتر است. شهاب گفت من کمک می کنم مستقل شوی و من را با آقای «مجتبی قائمی» آشنا کرد. قائمی فروشنده تجهیزات موسیقی بود. قائمی اسم و رسم مرا می دانست و قرار شد به اعتبار شهاب از آنجا وسیله هایی که برای جمع و جور کردن استودیو لازم دارم بردارم. میکروفونی گرفتم و کامپیوتری و کارت صدا و پولش را هم ندادم. گفت هر وقت پول داشتی کم کم پرداخت کن. خلاصه آمدم توی خانه و استودیویی راه انداختم.
پس قبلش استودیویی به عنوان استودیوی شخصی و خانگی نداشتی؟
– نه. از اینجا تازه شکل گرفت. خلاصه برگشتم دوباره خانه پیش پدر و مادرم و شروع کردم به موزیک ساختن و حسین و امیر هم شعرشان را می نوشتند. همین زمان ها بود که با دوستی به نام محمدرضا آهاری آشنا شدم که قبلا هم البته با «روزبه نعمت اللهی» استودیو آفاق آمده بود. در همان دیدارها قرار شد یکسری کار با هم انجام بدهیم. بعد از چند وقت همدیگر را دیدیم و آهاری به من گفت اگر دوست داشته باشی می توانم به آوای باربد معرفی ات کنم که از این طریق بتوانی مجوز بگیری. من هم اقدام کردم و مجوز صادر نشد. سال ۸۶ بود. فکر کنم خلاصه رفتیم و آمدیم و یکسری موزیک ساختیم و باز هم ارشاد مجوز نداد.
از طرف دیگر هم دکتر رضا مهدوی از حوزه هنری پیغام داد که اگر نمی توانید از ارشاد مجوز بگیرید ما از طریق حوزه این توانایی را داریم که مجوز صادر کنیم اما یک شرایطی دارد. یکی از شرایطش هم این بود که ما نمی توانستیم از ترانه هایی که سابقا استفاده می کردیم استفاده کنیم و صرفا می بایست روی اشعار کلاسیک کار می کردیم. جالب اینجاست قبل از این اتفاقات روی دوتا از غزل های مولانا کار کرده بودم و حسین صفا هم وقتی آن زمان این کارها را شنید خیلی استقبال کرد. دکتر مهدوی به من گفت که باید آلبوم را یک ماهه آماده کنید و تحویل بدهید. همزمان نامجو از حوزه هنری برای مجوز اقدام کرد. البته او هم مثل من قراردادش با آوای باربد بود و هر دوی ما از طریق آوای باربد رفته بودیم برای مجوز حوزه.
شکل قراردادتان با آوای باربد هم مثل قراردهای قبلی بدون پیش پرداخت بود؟
– قراردادی بستیم و مبلغی به عنوان پیش پرداخت پول گرفتم تا بروم آلبوم را آماده کنم. این ۱۵ میلیون پولی که بابت پیش پرداخت گرفتم در واقع اولین پولی بود که تا آن روز بابت قرارداد آلبوم هایم می گرفتم.
با این پول چه کردید؟
– بدهی هایم را دادم. خیلی اتفاقات زیاد است و مدام توی ذهنم دارم خط اتفاقات را دنبال می کنم که چیزی از فکرم نپرد. همانطور که گفتم قرارداد ما مستقیم با آوای باربد بود و آنها هم با حوزه وارد مذاکره شدند برای مجوز. وقتی آن یکی خواننده که به همراه من آلبومش را برای مجوز ارائه داده بود مجوز گرفت خوشحال شدم که پس من هم می گیرم. روزی که قرار بود دکتر مهدوی مجوز کار من را صادر کند از کار اخراج شد یا جابجا شد. دقیقا نمی دانم. بعدها وقتی پیگیری کردم گفت آنجا نیستم و نمی توانم پیگیری کنم و از این موضوع ناراحت بود. بعد از چند روز دوباره رفتم آوای باربد. یکی از دوستان به نام سعید هاشمی آنجا بود و گفت من می توانم شما را آشنا کنم با دوستان در حراست ارشاد.
خسته نشده بودید از اینکه هر کس می رسید قول می داد که مشکل تان را حل کند و در نهایت هم نتیجه نمی داد؟
– معلوم است که خسته شده بودم. به واسطه آقای هاشمی وقت گرفتم و رفتم با رییس حراست ارشاد آن زمان حرف زدم. مشکل من درنهایت با حراست بود که مجوز را صادر نمی کرد. بعد از این جلسه برای مجوز آلبوم اقدام کردم و بالاخره برای اولین بار مجوز صادر شد.
کمی از این جله بگویید.
– از من پرسیدند که مشکلت چیست؟ من هم گفتم به من مجوز کار نمی دهند. گفتند در پرونده شما مثلا نوشته شده که «شهرری» زندگی می کنی و … من را با کسی دیگر اشتباه گرفته بودند. فکر می کردند کارهایی که از شبکه های خارج از کشور پخش می شد زیر نظر من بوده و من در این زمینه دستی داشته ام. ابدا اینطور نبود. کارها را خودشان بی اینکه روح من خبر داشته باشد، از روی اینترنت برمی داشتند و در سایت های عجیب و غریب شان منتشر می کردند. من هرگونه ارتباط با این شبکه ها را رد کردم و ثابت کردم که این حرف از اساس درست نیست. من اصلا نمی دانستم اینها مال کجا هستند و کوچکترین ارتباطی با آنها نداشتم. کار دست مردم افتاده بود و اینها هم بی اجازه طبق معمول همیشه آن را پخش می کردند. خودمن اصلا از این کار آنها راضی نبودم. یادم می آید وقتی داخل اتاق شدم گفتند فکر نمی کردیم این شکلی باشی. فکر می کردیم ریش بلند و موی بلندی داشته باشی و کلا سر و ظاهرت یک جور دیگری باشد و خیلی متفاوت باشی. بعد از هفت سال رفتار خوبی با من داشتند.
واقعا فقط به همین دلایل؟
– بله و هزاران دلیل کوچک و بزرگ دیگر. خیلی از همکارانم نامه می فرستادند که چاووشی نباید کار کند! به ارشاد اخبار کذب می دادند و از قول خودشان حرف های الکی می زدند که در کار مجوز گرفتن من خلل ایجاد کنند. دلیلش هم خیلی روشن بود. خلاصه پرونده ام قطور بود و در نهایت اعلام کردند که مشکل محسن چاووشی حل شده و می تواند برای مجوز اقدام کند.
بعد از این ماجراهای هفت ساله حالا نوبت به آن رسیده بود که اولین آلبوم رسمی ات را منتشر کنی. چه فکری پشت این آلبوم بود و برای عنوان اولین آلبوم مجوزدار چه چشم اندازی در نظر داشتی؟ سخت نبود؟ حالا با این مجوز نمی شد هر طور موزیک و شعری که می خواهی بخوانی؛ درست است؟
– قبل از اینکه به مجوز فکر کنم یکسری کار تولید کرده بودم. یکسری دیگر هم بعد از این اتفاق به کار اضافه کردم و این بار دیگر قرار بود خودمان، خودمان را ممیزی کنیم. از موضع مان باید پایین می آمدیم. واقعا نمی دانم. آلبوم اول کمی هول هولکی شد. فقط می خواستیم مجوزدار باشیم.
وقتی روی اولین آلبوم رسمی ات یعنی «یه شاخه نیلوفر» کار می کردید، چقدر خوشحال و ذوق زده بودید؟
– بعد از آن همه تلاش و رفت و آمد، احساس می کردم دارم اسیر می شوم. وقتی مجوز را دادند غمگین شدم. واقعا نمی دانم چرا اینطوری شدم اما احساس کردم باید یک مدل دیگر کار کنم. قبل از آن خیلی بی پروا بودم و بعد از آن تا حدودی انگار ترسیدم. انگار که تمام خودم نبودم. آلبوم را در خانه ضبط کردم و با محمدرضا آهاری نشستیم و کارهایش را انجام دادیم. احساس می کردم دیگر خودم نیستم. آدم دیگری هستم که مجبور است بخشی از خودش را سانسور کند. آن دوره خیلی خوشحال تر بودم.
پرونده کاری شما طی سال های اخیر نشان می دهد که تیتراژ خواندن برای فیلم ها و سریال های سینمایی و تلویزیونی خیلی برای تان در اولویت نیست و بین « سنتوری» تا سریال «شهرزاد» تعداد فیلم هایی که قبول کرده اید در تیتراژ آنها بخوانید بسیار کم و انگشت شمار هستند. خیلی ها دوست دارند دلیل این مسئله را از زبان خودتان بشنوند…
– قبل از هر چیزی بگویم که ما در کشورمان فیلمسازان بسیار خوب و مستعدی داریم که حضورشان برای سینمای ایران غنیمت بزرگی است. آدم های با اخلاقی در این حوزه وجود دارند که در کنار حرفه ای بودن، اخلاق مدار بودن را هم فراموش نکرده اند و همین باعث می شود من برای آنها حتی آنها که از نزدیک نمی شناسم احترام ویژه ای قائل باشم اما این که چرا من در این بخش آنچنان پر کار نبوده ام دلیلش بیشتر آن است که برخوردم با این پیشنهادها بیشتر از هر چیزی در وهله اول دلی است. باید حضورم در یک پروژه معنا و مفهوم درستی داشته باشد و صرفا اینطور نباشد که چون من محسن چاووشی هستم به همه پیشنهادهایی که در این حوزه می شود جواب مثبت بدهم. این کار نتیجه ای که دلخواه من است را به همراه نخواهد داشت.
موسیقی باید یک بخش مهم برای یک فیلم باشد و نه حربه و نقشه ای برای جذب مخاطب بیشتر. موسیقی و صدا باید به عنوان یکی از عناصر فیلم به اصالت یک اثر سینمایی کمک کنند. منظورم از حضور درست این است و نه هیچ چیز دیگری. بخش دیگرش هم وسواس هایی است که دارم. باید فیلم و سناریو را دوست داشته باشم و بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم و خلاصه اش اینکه برایم جذاب باشد. بقیه اش مسائل آنچنان مهمی نیست. مسئله مالی برای من جزو آخرین گزینه هاست. ترجیح می دهم جایی باشم که حضورم مثمر ثمر باشد. امیدوارم توانسته باشم حرفم را واضح به گوش مردم برسانم.
همکاری تان با سریال شهرزاد از کجا شکل گرفت؟
– «شهرزاد» شاید یکی از کامل ترین نمونه هایی است که می توانم به عنوان مصداقی برای جواب هایی که به سوال اول تان دادم باشد. شهرزاد را بسیار دوست دارم. همان اول که سناریو فیلم را خواندم حس کردم کار با شخصیت و آبروداری است و با فیلم های دیگر در این ژانر فرق دارد. ضمن اینکه قبلا هم به این نکته اشاره کردم که دوستی من با محمد امامی و رابطه بسیار خوبی که بین ما به عنوان دو دوست برقرار است باعث شد بیشتر به این پروژه اعتماد کنم. این پروژه ها اگر خروار خروار پول هم پشت شان باشد، اگر همدلی درست و اصولی در فضای آن وجود نداشته باشد، هیچ تضمینی مبنی بر موفقیت در آنها وجود ندارد. تمام جذابیت های سینمایی این اثر یک طرف و تیم سازنده اش هم یک طرفِ این جذابیت های دوست داشتنی هستند. به هر صورت این اتفاق افتاد و امیدوارم ماحصل آن خوب شده باشد.
آنطور که در خبرها آمد قرار است به زودی فیلمبرداری فصل دوم این سریال هم شروع شود. در فصل دوم هم حضور خواهید داشت؟
– سازندگان شهرزاد مصمم هستند که با توجه به موفقیت هایی که این سریال در جذب مخاطب و توجه بازارهای بین المللی به دست آورده، فصل دوم این سریال را هم جلوی دوربین ببرند و من هم در مقام یک بیننده از این موضوع حتما خوشحال خواهم شد و فصل دوم را هم تماشا خواهم کرد اما درباره ادامه همکاری با این پروژه در فصل دوم؛ فعلا فکر می کنم تصمیم گرفتن درباره این موضوع کمی زود است و به فکر بیشتر و صحبت های بیشتری نیاز دارد. باید دید چه پیش می آید.
خیلی خوب است که وقتی آدم ها در یک پروژه با هم کار می کنند، دوستی ها و روابط انسانی شان در پایان کار همانطور باشد که در شروع کار بوده و خوشبختانه این جو در سریال شهرزاد وجود دارد و همین امروز که با شما صحبت می کنم از تصمیمی که برای همکاری با محمد امامی و سریال شهرزاد گرفتم بسیار خوشحالم. برای پاسخ دقیق به سوال شما باید بگویم که بهتر است کمی صبوری کنیم. هر چه خیر باشد حتما اتفاق خواهد افتاد.
بین کارهایی که برای سریال شهرزاد خواندید، کدام قطعه را بیشتر دوست دارید؟
– سخت است که بخواهم کاری را انتخاب کنم. هر کدام شان موقع تولد دنیای مخصوص به خودشان را داشتند و انگار در هر کدام از این قطعات با هم بزرگ شدیم و به هم وابسته. «کجایی» اما حال ویژه تری برایم دارد. البته این دلبستگی ها خیلی طولانی مدت نیستند. همیشه سعی می کنم مدت وابستگی با کارهای گذشته ام خیلی طولانی نشود. این وابستگی کمی خطرناک است و مسیر را برای کارهای بعدی سخت می کند. ترجیح می دهم به جای شیفتگی، توقعم را از خودم مدام بالا و بالاتر ببرم اما مثل همه مردم که با شنیدن این کار در خلوت شان حس و حال خاص و شخصی داشتند، من هم با همه کارهایم به ویژه «کجایی» دنیای قشنگ و البته عجیبی داشتم.
واقعا قرار است قطعاتی که برای شهرزاد خوانده اید آلبوم شوند آلبوم خودتان «امیر بی گزند» در چه مرحله ای است و چه زمان منتشر می شود؟
– فکر کنم برای انتشار آلبوم «شهرزاد» هم نباید خیلی عجله کرد. اگر قرار است این اتفاق بیفتد باید زمان و شرایط مناسب و استانداردی برایش در نظر گرفته شود. همیشه با خودم قرار و عهد و پیمانی دارم که طبق آن احترام زیادی برای مخاطبانم قائلم. از ساخت موسیقی تا زمان و نحوه انتشار باید بهترین حالت ممکن پیش بیاید. به گوش و هوش مخاطب باید احترام گذاشت. «امیر بی گزند» قرار بود پیش از نوروز منتشر شود که بنا به دلایلی تصمیم گرفتیم انتشار آن را به ماه های ابتدایی سال ۹۵ موکول کنیم. جهان «امیر بی گزند» جهان ویژه ای است که باعث وسواس بیشتر من در طول یک سال اخیر شد و امیدوارم نتیجه کار چیزی در خور مردم ایران باشد.
منبع:ماهنامه تجربه – محسن بوالحسنی